Mehdi Tanekar

logo1

چراغ جادو و مدیر

داستان مدیریتی

روزی مدیر فروش، دستیار مدیر عامل به همراه مدیر عامل برای صرف ناهار به سمت غذاخوری می رفتند. ناگهان سر راه خود یک چراغ جادو پیدا کردند. دستی بر چراغ کشیدند و غول چراغ جادو ظاهر شد و گفت هر یک از شما می تواند آرزویی بکند و من از هر کدام شما یک آرزو برآورده خواهم کرد.
دستیار گفت: “اول من!”  می خواهم الان توی باهاما باشم سوار بر جت اسکی و فارغ از دنیا! پوووف! دستیار غیب شد و به آرزویش رسید.
مدیر فروش گفت: “حالا من!” میخواهم الان در سواحل هاوایی در حال استراحت باشم در حالی که ماساژور شخصیم کنارم باشد. سرشار از عشق به زندگی به همراه منبع بی پایان نوشیدنی! پوووف! مدیر فروش نیز غیب شد و به آرزویش رسید.
غول چراغ جادو رو به مدیر عامل کرد و گفت: “حالا نوبت شماست که آرزوی خود را بگویید.
مدیر عامل گفت: میخواهم این دو نفر بعد از ناهار در محل کارشان حاضر باشند.

نتیجه گیری: همیشه اجازه دهید اول مدیر عامل حرف و نظرش را بگوید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *